O2

حیاط خلوتی برای آرامش واندیشه

O2

حیاط خلوتی برای آرامش واندیشه

دله

اون روزا که دله بود / دله پر حوصله بود / انتظار دیدنت پشت هر پنچره بود

 

 

صدای خش خش رادیوبا یه سوت متدد زیرخش خش ازرادیوی قدیمی بی بی،

غوغای به پا کرده بود.

بی بی شاستی رادیوشونو می چرخونن،رادیویی بی بی از همون رادیویهای که بزرگ

اند،رنگ بیشترشون قهوه یه، از همونایکه تو سریالهای قدیمی نشان می دن.

یه دفعه صدای گوینده محترم رادیومیاد:با پیشرفت تکنولوژی،کارهاکوچکترشده وزمان کمتری می گیرد ،این سبب شده که انسانها بیشتر اوقات فراغت داشته باشند.امروزه اگر یک نفربخواهد از این سر دنیا به آن سر دیگر سر بزند با هواپیما در عرض چند ساعت ممکن است.ولی در قدیم مسافت دو شهر چندین روز وگاها چند ماه طول می کشید.

بی بی میگن : چه معنی داره که کارها زود تمام بشه؟اینکه نشد زندگی! کارا باید طول بکشه تا خستگیشون رو تن آدم بمونه،وقتی آدم خسته شد،یه چای لب ریز،لب دوز،لب سوزمیرزه یا اگر تابستان باشه هندوانه ی شیرین قاچ می کنه ویه نفسی تازه می کنه.ما توکارمون آنقدر مس مس میکردیم.باکارمون زندگی میکردیم، ازکارلذت می بردیم.ولی درعوض سرمونو شلوغ نمی کردیم،اما شماها چی؟ از پس حوصله ندارید دوست دارید،هرچه زودتر ازشر کارتون راحت بشید.آخه چه معنی داره غذا نیم ساعته حاضربشه؟

بی بی م میگن : اون زمونا اگر می خواستیم یه آبگوشت بپزیم از شب قبلش همه چیز حاضرمی کردیم.نخود از شب تو آب می خوابوندیم تا بهتر بپزه علاوه برآون نخود،توشکم ادمی نفخ نمی کنه.

بی بی میگن : صبح که برای نماز بلند می شدیم،گوشت وپیازونخود با یه کمی حبوبات می ریختیم داخل دیزی ،دیزی می ذاشتیم  روی شعله سه فتیله با شعله کم ،غذا آروم آروم می پخت .آبگوشت که دست به هم میداد بوش هوا رو مست می گرد وتا هفتا خونه این ور و آن ور بوش می پیچد.

بی بی م میگن : آقاجونت ظهر که وارد خونه می شد همینکه بوی آبکوشت به دماغش می خورد،کلی ذوق میکرد.بدو ،بدو می رفت تو آشپزخونه ،یه تکه نون برمی داشت می ذاشت توآبگوشت می خورد ،کلی هم کیف می کرد.زود،زودک می رفت رختش می کند با زیر پیراهنی وشلوار گشاد میومد سر دیگ ،گوش کوب می کرفت وبه جان گوشت ونخود می افتد،حالا بکوب کی نکوب.

بی بی م میگن : اون موقع ها همه دور یک سفره می شستیم .اگر یک نفرمون نبود مکه میشد غذا بخوریم؟اصلا غذا ازگلومون پایین نمی رفت.

ولی حالا چی؟یه خانواه عین لشکر شکست خورده ،نه حرفی ،نه خنده ی،تازه هیچ کس فکر نمی کنه چی داره میخوره؟!ببخشید،ببخشید فقط نشخوار می کنند.

همه که میومدن درست وحسابی تلید می کردیم تا خرخره می خوردیم.کسی هم به فکر رژیم واین جور چیزا نبود.این اداء واطوارا تازه رسم شده .اون روزا کسی صحبت از لاغری نمی کرد چون کار میکردیم.

بی بی م میگن : بعد از نهار سر سفره می شستیم ،کلی حرف هم برای هم داشتیم.آقا جونت از کارش می گفت ،من هم از همسایه ها،رعنا خانم،فاطمه خانم اینا.آنقدر آقاجونت از دست پختم تعریف میکرد که من همیشه عاشق،همین گپ وگفت بعد از نهار بودم.

بی بی میگن: یادش بخیر اون قدیما،کارا طول میکشید ولی در عوض درد سر کارا کم بود،آنقدر کیف می کردیم ،غم وغصه های ادمای این دور وزمونه را نداشتیم.

بی بی میگن : آدمی زاد این زمونه فکر میکنه برای اینکه خوشبخت بشه باید زیاد کار کنه تا پول بیشتری در بیاره وقتی پول در اورد.حرص میزنه که بیشتر در بیاره وبازم کار می کنه.

بی بی میگن : تازه اگر یک روزی یه تکونی بخودشون بدن وبخوان بخودشون برسن،تا میاند یک تفریحی بکنند واز زندگی لدت ببرن،می بینن که اونقدر کار کردن که دیگه توان کار کردن ندارن.آنقدر از بدن عین ماشین کار کشیدن که وقت تعمیر این ماشینه.حال خر بیار وباقلای بار کن.کل پولشون  برای دواء ودرمون خرج می کنند.آدمای این زمونه فکر میکنند که خوشبختی چیزبزرگیه ولی خوشبختی درکنارشونه  واز چیزای جزئی بدست میاد.همین خوشحالیای کوچیک، کوچیک وقتی جمع بشن یه عالمه خوشبختین.

بی بی م میگن :

اون روزا که دله بود        دله پر حوصله بود ....

 

خبرفوری:

1 .شعر آغازین از هنرمند جان ،عزیز، پیشانی بلند و رو سفیدمان ،

محمد صالح علاء

2 .از اینکه مطلبم به اندازه قصه ی حسن گردشبستری شد ،معذرت میخوام

 


 

نظرات 14 + ارسال نظر
سروش یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:32 ب.ظ http://lack.blogsky.com

خوش به حالت فکر کنم خانواده ی نزدیکی داری. یه زندگی شیرین بدون حرص و طمع

این متنو که خوندم حسودیم گل کرد

چشمت که شور نیست .دوست داشتم که نظرات راجع به داستان بگی.ولی من مصمئنم به خوبی تونمی نویسم.بدون تعارف

امیر حاجی زاده یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:33 ب.ظ

سلام مصطفی جان
قبلا به وبلاگت سر زده بودم ولی موفق به گذاشتن قاصدک نشدم خب دیگه جز تیم دانشگاهم و سرم خیلی شلوغه حرفات یه بویی میده
ها نکنه ... شدی؟!!
پست اولت جالب بود به نظر من بهتر از یکنواختی مطالب وبلاگت پرهیز کنی و موضوعات مختلف رو توش بیاری تا بیننده هاش بیشتر شن
یاد اون روزا بخیر که با هم می رفتیم جمکران یاد اون روزا بخیر که با اردنگی من که مبصر کلاس بودن هی تو رو از کلاس بیرون می کردم...!!! با با شوخی کردم چرا ناراحت می شی

خلاصه خیلی وقتتو نمی گیرم امیدوارم همیشه تو زندگیت موفق باشی
دوستارت دوست همیشگی تو
بای

سلام عزیزم
کدام تیم دانشگاه؟
اره من خیلی وقت که آقاشدم
از راهنمایت ممنونم

سوت دسته دار یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ب.ظ http://blog.tayyeb.info

باشه بابا چقدر کم حوصله شدی میام ببینی من رو ولی گفته باشم ها من دیگه شوهر دارم ها خیلی هم غیرتیه مواظب باش کار دست خودت ندی! :)

حاجی ادرس اشتباهی امدی.
دست چپ باید میرفتی.....

شیدا یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:38 ب.ظ http://donyayesheyda.blogfa.com/

سلام
داستانت عالی بود
البته اگه بشه گفت داستان
بعدا مفصل واست توضیحات می دم که عشقم چطوری بوده و هست
فعلا

سلام دوست گرامی
امیدوارم بدون تعارف گفته باشی که داستانم عالیه.

محمد یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:39 ب.ظ http://bombo.blogsky.com

یا الله
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
به شما جوان خوب و نازنین
فرشته روی زمین!
خوبی رفیق؟ منم ها! نشناختی؟؟ سنگ صبور غم هام دیگه بابا!
کجایی؟ کم پیدایی!
حاجی من آخر هفته قم بودم! ولی شرمنده مشغول بودم! نتونستم بهت سر بزنم! خواستم زنگ بزنم گفتم الان بفهمی من قمم و بهت سر نزدم از دستم ناراحت میشی
درک کن دیگه! یه اتفاقی بود که بعد چند سال افتاده بود! دیگه نتونستم ازش بگذرم!
سینما هم دیگه معذرت! چون یکی واجب تر بود! باید با اون می رفتم! قصه فیلم در مورد خیانت زن و شوهر به همدیگه بود!
دیگه اینکه بی بی کیه؟ ننه جناب مستطاب عالیجناب عبدالله رو میگی؟! ما خیلی ارادت داریم ها! موقع تعریف کردن جد محترم از دستپخت بیبی، جناب عبدالله هم تشریفشون رو داشتن؟ یا می خوابیدن؟!
دیگه اینکه یه سری به آیس پک تو زنبیل آباد بزن! اون که رفتیم نه! جلوش اون ور خیابون! بستنی هاش خوشمزه اس!
بای

سلام گلم
جنابعالی سرتون شلوغه.نو که میاد به بازار کهنه میشه دل ازار
حاجی ایس پک تنهایی که نمی چسبه باید با بعضی ها باشه.

مریم یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:40 ب.ظ

سلام

از عشقت چه خبر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!

الناز جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ب.ظ http://1salam.blogfa.com

سلام
به ما اگر میتوانی سر بزن.


الا باید بگیم دلمون تنگ شده تا بیایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

رو چشم .

محمد جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ب.ظ http://bombo.blogsky.com

راستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
میبینم که تو یه آشنای غریبه داری تو وبلاگت!
یه ضرب المثل مصری هست که میگه "خ.. بمذهبک!" ترجمه اش میشه : ایشالا که خیره!
فعلا داشته باش تا بیام قم هم اندیشی مسالمت آمیزی داشته باشیم
بای

زهی خیال باطل
این آشنای غریبه از نوع سبیل کلفت

هادی اقبال جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ب.ظ

خیلی باحالی

علی ـ هم خونه ی قدیم جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ

سلام
متن بی بی جون رو خوندم انصافا باحال بود به من که احساس خوبی دست داد البته یه انتقاد کوچیک اونم اینکه بهتر همه متن یه دست یا محاوره ای باشه یا رسمی مثل اونجا که گفتی آقا جون به جان گوشت و نخود ها افتاد بهتره که می گفتی به جون گوشت و نخود ها افتاد البته تو نظرم رو در مورد سایت خواسته بودی که به نظرم خوبه اگه دامنه موضوعات رو بیشتر کنی بهتره

مرسی عزیزم
به قول زن عمو کل میدان امام اصفهان باموسسه عیرانتفاعی جواد جهاد دانشگاهی اصفهان برات می بخشم

علی جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:29 ب.ظ http://www.همینه که هست .com

ببین آقای بحرینی ظاهرا به شما هرچی رو بدی پر رو تر می شی این توهین رو دیگه نمیشه تحمل کرد شما به طور رسمی دارین به موسسه معتبر و صاحب سبک جهاد دانشگاهی توهین می کنین که چون این امر مسئله ملی و در مواردی اعتقادی است مجبورم به شما تذکر شدیدی بدم اون هم اینکه به طور قاطعانه عرض می کنم <بی ادب بی ادب بی ادب>

مهران جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ب.ظ

خواندم
لذت نبردم
مذخرف بود.

خیلی لطف کردی که به من سر زدی.
ببخشید از اینکه با متنم وقت تورا گرفتم.
خیلی خوب می شد اگه نواقص می گفتی .
یک دنیا سپاس.

حسین پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:00 ب.ظ

سام ملیک
اولا جمله ی * کسی هم به فکر رژیم و این جور چیزا نبود * منظورت از واژه رژیم چیه !!!؟
سریعا تا اینکه از وزارت ارشاد و اطلاعات بهت اختاریه ندادن و وبلاگت رو فیلتر نکردن!!! این کلمه را با ... جاش رو عوض کن. ( الان بخند تا ضایع نشم )
دویما جهت اطلاع مهران که از مستکبران بسیجی٬ مزخرف درسته نه مذخرف !!!
سویما هم نداره.

بهانه شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.arameshambash.blogfa.com

با اینکه طولانی بود ولی ادم مشتاقانه دوست داشت بخونتش تا انتها

سلام خدمت شما
زحمت کشید که تشربف اورید.
خیلی دوست داشتم به خانه مجازی شما سر بزنم ولی متاسفانه ادرس را اشتباه وارد کرده اید.
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد