O2

حیاط خلوتی برای آرامش واندیشه

O2

حیاط خلوتی برای آرامش واندیشه

حرفهای در گوشی

من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم.
آقای کوچیک نواز بنده پرور
من هنوزم صله گیر چشم بارونی و اون ابر نگاتم
منو کشتی ، منو کشتی ، منو کشتی
کشته باشی
خوش به حالم من هنوزم که هنوزه
یکی از اون کشته هاتم
من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم
    

   (محمد صالح علاء)

 حرفهای درگوشی

گاه گو داری من حالی به حالی میشوم،گوی که مخزن احساساتم سوراخ میشود و شروع به ترشح می کند واین باعث میشود که ادمی حرفهای بزند از جنس دل که لا جرم به دل دیگران می نشیند.از جمله انها:

1.من معتقدم کسانی که وبلاگ مرا میحوانند افراد استثنائی هستند،انسانهای گلی می باشند،دوستان عزیزتر از جان که دوست دارم روی ماه تک تک انها را ببوسم وانها را غرق ماچ وموچه کنم.

2.وقتی خواستم وبلاگ ایجاد کنم با خود کفتم :حال که قرار است جای را در دنیای مجازی پر کنم.بهتر است انجا را با موضوعات ساده  که رعایت انها ارامش را در زندگی جاری می کند،پرکنم.امیدوارم به این نکته دقت کرده ودقت کنید.

3.بنظر می رسد که اگر هر هفته داستان بنویسم،کمی وبلاگ را لوس می کند وارزش داستانها  را کاهش می دهد.پس بهتر است هر چند هفته یکبار داستان در وبلاک بگذارم.

4.اینرا فقط به شما می گوئیم وشما هم قول بدهید به کسی نگوئید،چند روز پیش به وبلاگی سر زدم که در انجا برای هر پست از وبلاگ حدود 150 نظر بود.در حالی که میانگین نظرات وبلاگم درهرپست از 5 قاصدک تجاوز نمی  کند.وقتی ان وبلاگ را دیدم دلم سوخت ،که چرا من این امار بازدید کننده را ندارم؟

ولی خوب که فکر کردم دیدم همین دوستانی  راکه دارم از سرم هم زیاد است. حالیا هر چه دوستان کمتر باشند صمیمت بین آنها بیشتر است .

تازه اگرهر هفته 150 نفر مهمان من باشند،من هم باید به تک تک انها سرکی می زدم،واین برای من غیر ممکن است.

از همه مهمتر این است،فرض کنیدکه بازیدگنندگان وبلاگم 150 نفر باشند،وبخواهم روی ماه تک تک دوستان راببوسم.بنظرتان با این شرایط می توانستم این خواسته زیبای دل را انجام بدهم؟!  

نازنین من......

نازنین من، دیشب دلم برایت تنگ شده بود،ای کاش بودی تا غم  را حتی برای دمی از شانه های دلم بر می داشتی.

نازنین من،ادمهای بزرگسال بیشتر از بچه ها نیاز به محبت ومهر دارند،انسان هر چه بزرگتر می شود تنهایش عمیق تر،غمش سنگسن ترومسئولیتش بیشتر می گردد.در حالی که کودکان فارغ از همه چیزند و همه به انها مهر می ورزند! حالیا به من بگو؟ ما بزرگترها که درخود شکسته ایم،دردمان مارا از پا در آورده  نباید به ما بیشتر عشق بورزند،به حرفهای دلمان گوش دهند وهر کسی که از راه می رسید مارا بوسه باران نمائید.همچون کودکان. آنگاه با شیرینی دوست داشتن تکه،تکه های دل شکسته مان را بهم می چسبندیم وبا این صفا، زیباترمسیر زندگی مان را می  پیمودیم.

نازنین من،دیشب دوست داشتم یکی می بود تا مرا ماچ کند،آرزو می کردم کودکی در برم می نشست ومن همچون بچه ها حرف دلم را بدون هیچ تفکر وتعارف وخجالت برایش می گفتم،سرود می خواندم واصلا به دل نشین بودن یا نبودن صدایم فکر نمی کردم ومی خواندم 

               باز باران با ترانه با گوهرهای

                                فراوان  میخورد بر بام خانه

                                          یادم اید روز بارا ن گردش یک روز شیرین

                                                                با دو پای کودکانه میدویدم ..................

نازنین من،،از ژرفای دل آرزو کردم که  ای کاش همه ما کودک بودیم،انگاه غم فراری بود ،حیله بی رنک ،طمع وحرص اساس کارمان نمی شد چون همه ما به نون وپنیر وانگور سفرهامان کیفور می شدیم.دروغ معنی نداشت زیرا حرف راست را باید از بچه شنید.

نازنین من،اکر من کودک بودم،هرگاه که باتو قهر می کردم ،قهر ما  دو دقیقه بیشتر طول نمی کشید چون ما کودکان زود دلمان برای هم تنگ میشود و زود زودک اشتی می کنیم وبازی عشق را دوباره  از نو سر می گیریم.

نازنین من،اگر کودک بودیم ،دوستی همسایه ما می شد،سادگی قرینه لحظه ها مان می گشت ولذت بردن از لحظه ها هدفمان می گشت،همچون کودکان.

نازنین من،ای کاش ما گاه گاهی به کودک منتظر درونمان سر می زدیم  و سراغی از شازده کوچولوی خودمان می گرفتیم وبیشتر با او همراه می شدیم.

نازنین من،..................


 املاء شب

1.هفته پیش از شما خواستم که نواقص کارم را به من گوشزد کنید ولی متاسفانه

هیچ کس این کار نکرد امیدوارم این یکی پیدا بشه که از ما انتقادات بکنه.